بنام انکه موجودی بنام انسان افرید ودردرون سینه ان قلبی قرار داد تا انسان بوسیله ان همدیگر را دوست داشته باشد
************
به روی لحظه لحظه زندگیم سایه افکندی پر از عطر بهاران میشوم هر وقت می خندی من وتو مثل دریائیم وساحل نه ولی ساحل در ارامش ندارد وهیچ باچشمت همانندی د لم یخ می زند خورشیدمن تا پلکهایت برای لحظه ای حتی اگر باشد که میبندی غروبی بود شیرین من به امید تو دل بستم توهم از ارزوهای خودت یکباره دل کندی من وشب هردو باور کرده ایم این راکه تنهایم مگر ای ماه یکشب را به جمع ما بپیوندی بهارم باورش سخت است اینکه بی تو خواهد ماند به روی شاخه لبهای من گنجشک لبخندی مرورت می کنم هر بار بازت تازه می یابم شبیه شعر مولانا مرا ازعشق اکندی همیشه سبز ترینم به سنگ می مانی یار چشم مرا گرچه سرد و بی جانی چه بی بهانه تنم زخم می خورد از تو چه کودکانه دلم را زخویش می رانی به موج موج نگاهت قسم که چشمانم غریب مانده دراین لحظه ای طوفانی اگر چه سخت نمک گیر گیسوان توام نمک مپاش به زخمم دراین پریشانی همیشه ابری چشمان نیلگونت را سوال می کنم از کوچه های بارانی تمام ارزوها ی من سپید بختی توست مرا مباد به خاک سیاه بنشانی قسم به عشق ترا سخت دوست می دارم مثل همیشه به سنگ می مانی ای بهترین بهانه روح هوائیم خورشید اسمانی گیسو طلائیم هر شب به یاد خاطرات پرسه میزند در کوچه های درد دل روستائیم پر می کشم به سمت نگاهت هزاربار چون قلب توست حوزه جغرافیائیم تا انتهای فصل زمستان مرا ببر ای افتاب معتدل استوائیم بی تو منم خلاصه یک اسمان قفس بی تو شکسته ای است دوبال رهائیم با رمز چشمای اساطیریت مگر معنا کنی افسانه بی دست و پائیم ./.***